شهيد «محمدتقي اربابي» از پاسداران سپاه حضرت جوادالائمه‌(ع) خراسان شمالي و از اهالي شهرستان گرمه بود كه بهمن ماه 1394 در شهر درق سوريه به شهادت رسيد.

به گزارش مشرق، دفاع از حرم اهل بيت و تقويت جبهه مقاومت اسلامي اهدافي بودند كه شهيد اربابي از آنها تحت عنوان انگيزه‌هاي حضورش در ميدان نبرد، نام برده بود. حالا كه چند ماهي از شهادت اين رزمنده جبهه مقاومت اسلامي مي‌گذرد، گفت‌وگويي با علي اربابي برادر و محمود اربابي از جانبازان و بستگان شهيد انجام داده‌ايم كه طي آن روايتگر زندگي يك شهيد مدافع حرم مي‌شوند.

علي اربابي برادر شهيد

گويا پدر شما از جانبازان دفاع مقدس هستند و مدت زيادي در جبهه حضور داشتند. برادرتان هم در شرايط جنگ تحميلي و دفاع مقدس متولد شدند و رشد كردند. به نظر شما بزرگ شدن در چنين فضايي چقدر در خلق و خوي ايشان تأثير داشت؟
برادرم متولد سال 1361 بود و پدرمان همان سال در عمليات والفجريك جانباز شد. پدر آن روزها درگير جبهه بود. ايشان سال 1366 كه حجاج را در بيت‌الله‌الحرام قتل‌عام كردند در مكه حضور داشتند. آنجا هم مجروح شدند. با اين وجود سال 67 باز به جبهه رفت. ما پنج برادريم و محمدتقي در ميان ما اخلاقش خيلي خاص بود. از لحاظ ويژگي‌هاي اخلاقي و رفتاري مثل احترام به پدر و مادر و بزرگ‌تر‌ها واقعاً نمونه بود.

پدرتان در خانه در رابطه با مسائل دفاع مقدس و مسائلي از اين دست صحبت مي‌كرد؟
من متولد 58 هستم. زمان جنگ و مجروحيت پدر سن زيادي نداشتم و وقتي ايشان از جنگ تعريف مي‌كرد، خيلي درك نمي‌كردم كه در جبهه‌ها چه اتفاقاتي مي‌افتد. رفته رفته كه بزرگ‌تر شديم با مسائل دفاع مقدس بيشتر آشنا شديم و براي جبهه كمك جمع مي‌كرديم. اين كارها باعث شد با مفاهيم شهادت و ايثار آشنا شويم. تازه فهميديم پدر به كجا رفته و جانباز شده. در كل فضاي خانواده از همان زمان انقلابي و مذهبي بود.

چه شد شهيد اربابي به فكر رفتن به سوريه افتاد و اصلاً فكر مي‌كرديد يك روز برادرتان چنين تصميمي بگيرد؟
تا زماني كه خبري از اعزام در استان ما نبود محمدتقي هم خيلي در فكر رفتن نبود ولي زماني كه صحبت اعزام پيش آمد و گفتند احتمال اعزام وجود دارد، جزو اولين نفراتي بود كه ثبت‌نام كرد. از همان موقع انگار به خودش الهام شده بود كه اين اتفاق برايش مي‌‌افتد و شهيد مي‌شود. از دوستان نزديكش كه در سوريه با برادرم بودند شنيدم كه چند شب قبل از شهادتش خوابي مي‌بيند. به دوستانش مي‌گويد كه ما به جايي مي‌رويم، درگيري پيش مي‌آيد، شما زخمي مي‌شويد و من هم تير مي‌خورم و شهيد مي‌شوم. آنجا مي‌گويد من شهيد مي‌شوم و شما برمي‌گرديد. كاملاً براي شهادت آمادگي داشت.

فرزند هم داشتند؟
بله، دو فرزند پسر به نام‌هاي حامد و علي دارند.

دل كندن از خانواده و رفتن برايشان سخت نبود؟
از نگاه دنيوي دل كندن از خانواده براي همه‌مان سخت است، اما وقتي نگاه شما از فرش به عرش برود، افق ديدتان هم تغيير مي‌كند. آن زمان ديگر مال و جان و فرزند سد راهتان نمي‌شود. شهيدان همگي اين عقيده را داشته‌اند. بالاترين و مهم‌ترين دارايي هر شخص جان و خانواده‌اش هستند و شهيدان براي هدف والايي كه در سر داشتند از تمام اينها گذاشتند. اينها مطيع امر مولا هستند و هيچ چيزي مانع راهشان نمي‌شود.

از همان آغاز عزمشان براي رفتن جدي بود يا اينكه به مرور تصميمش براي اعزام جدي شد؟
محمدتقي در زندگي مشكلات زيادي داشت. پسر كوچك‌ترش معلوليت حركتي دارد و درمانش حتماً بايد سر وقت انجام شود. با توجه به اين مشكلات داوطلبانه اعلام آمادگي كرد و رفت. اصلاً اين مشكلات را مطرح نكرد و وقتي زمان رفتن شد، هيچ مشكلي را  به زبان نياورد که بخواهد بهانه‌تراشي كند.

به نوعي محمدتقي كار نيمه‌كاره پدر را تمام كردند؟
بله، ‌محمدتقي در امتداد راه پدر حركت كرد. روز اعزام كه پدرمان متوجه اعزام شد، گفت پسرم اين به عهده خودت است و تصميم با خودت! من نمي‌توانم جلويت را بگيرم چون اين يك تكليف ديني و شرعي است، امري دنيوي نيست كه بخواهم مانعت شوم. به قول معروف با اين حرف رضايت خودش را اعلام كرد و مخالفتي با رفتن پسرش نداشت. چون خودش بچه جبهه و جنگ و زخم خورده جنگ بود و از شرايط اطلاع داشت بنابر اين تصميم‌گيري را به محمدتقي واگذار كرد و گفت خودت تصميم بگير. اگر مي‌خواهي بروي من برايت دعا كنم. روزي هم كه خبر شهادتش آمد، خدا را شكر كرد و گفت كه خدايا اين هديه را از ما قبول كن. همان لحظه اول به پدرم خبر شهادت را ندادند و گفتند پسرت زخمي شده كه خودشان فهميدند و گفتند نه مي‌خواهيد بگوييد محمدتقي شهيد شده و من مي‌فهمم، من از مرگ و شهادت بچه‌ام نمي‌ترسم. امانتي از طرف خدا بود كه خودش داد و خودش گرفت. پدرمان چنين روحيه‌اي دارد. زماني كه پيكر شهيد را آوردند، باز هم خدا را شكر كرد. پدرم با اينكه بالاي 70 سال سن دارد و خودش جانباز است، باز اين روحيه بالا را دارد.

همسرشان چه نظري داشتند؟
ايشان هم روحيه خوب و عالي دارد و شهادت همسرش را تقديم به انقلاب مي‌داند. وقتي اعتقاد آدم اين باشد كه عزيزش در راه اسلام، حضرت زينب(س) و امام حسين(ع) جانش را فدا كرد ديگر هيچ‌چيزي سخت نيست. در اين مسائل هدف خيلي مهم است و همان آرام‌كننده جان است. اينكه در چه راهي قدم برمي‌داري مهم است و اگر نگاهت الهي و خدايي باشد اين مسائل تو را اذيت نمي‌كند.

اگر بخواهيم در زندگي برادرتان كنكاشي كنيم به نظرتان چه ويژگي‌هاي اخلاقي از ايشان چنين آدمي ساخته است؟
محمدتقي خيلي به رعايت بيت‌المال حساس بود. قرائت خيلي زيبايي داشت و هميشه قرآن را با صوت مي‌خواند. حضور پررنگي در مجالس امام حسين(ع) داشت. ما در شهرمان هيئتي داريم و هميشه محمدتقي اولين نفري بود كه چراغ هيئت را روشن مي‌كرد و كارها را انجام مي‌داد. در راه زنده نگهداشتن فرهنگ عاشورا همت بلندي داشت. در جايي كه با هم بوديم كارها را خودش انجام مي‌داد تا نخواهد به كسي بگويد. به پدر و مادر خيلي احترام مي‌گذاشت و واقعاً از اين لحاظ نمونه بود.

در پايان اگر خاطره‌اي از شهيد داريد برايمان بگوييد.
خاطره‌اي كه مي‌خواهم بگويم از خودم نيست و تازه شنيده‌ام. برادرم متولد 61 بود و آن سال‌ها مريضي سختي گرفت. وضعيت جسماني‌اش طوري بود كه در روستا از او قطع اميد كرده بودند. پدر و مادرم او را براي مداوا به بجنورد مي‌برند و خانه يكي از اقوام مهمان مي‌شوند. اقواممان وقتي از بيماري محمدتقي باخبر مي‌شود به پشت بچه مي‌زند و مي‌گويد محمدتقي از ماست و خوب مي‌شود. خلاصه آن روز چند نفر ديگر مهمان مي‌شوند و محمدتقي را مي‌بينند. الان بالاي سر مزار محمد تقي، مزار شهيدي است كه آن روز به محمدتقي گفته بود او از ماست و طوري‌اش نمي‌شود. چپ و راستش هم شهيداني هستند كه آن روز مهمان اقواممان بودند و همگي شهيد شدند و الان محمدتقي در آغوش آنها قرار دارد.

محمود اربابي
 از بستگان شهيد

شما در رفت‌وآمدهايتان محمدتقي را چطور انساني ديديد؟
با توجه به شناختم از شهيد، ايشان از همان كودكي فطرت پاكش را نشان مي‌داد. پدرش در عمليات سال 61 مجروح شد و دست چپش از مچ قطع شد. محمدتقي زماني متولد شد كه پدرش در مجروحيت بود. شهيد از همان كودكي اهل نماز و مسجد بود و در خانواده‌اي مذهبي و بااخلاق بزرگ شد. بعد از دوران طفوليت ادامه تحصيل داد و بعد از ديپلم زماني كه سن قانوني پيدا كرد وارد سپاه شد. بسيار انسان منظم و مقيدي بود و حواسش به مسائل اجتماعي و خانوادگي‌ بود. بسيار فرد بااخلاق و پاكي بود. از لحاظ ظاهري هم كاملاً تميز و منظم بود. مسئول فرهنگي هيئت‌مان بود و الان مانده‌ايم براي امسال چه كسي را جايگزينش كنيم. ترتيب امورات فرهنگي، اطلاع‌رساني، مجري‌گري، ‌خواندن زيارت عاشورا و دعاي توسل و فيلمبرداري به عهده اين بزرگوار بود. ايشان از گردانندگان هيئت قرآني بود كه جمعه شب‌ها برگزار مي‌شود و با صوت زيبايي قرآن مي‌خواند. همچنين مؤذن مسجد هم بود و به زيبايي اذان مي‌گفت.

شما كه زمان جنگ را تجربه كرده‌ايد، اگر بخواهيد بين رزمندگان آن دوره و شهيدان مدافع حرم مقایسه‌ای داشته باشید به چه اشتراكاتي مي‌رسيد؟
چه آن زمان و چه اين زمان رزمندگاني كه در جبهه‌هاي نبرد مي‌جنگند يك وجه تشابه دارند و اين است كه تا وقتي خداوند شهيد را انتخاب نكند هيچ اتفاقي براي آن فرد نمي‌افتد. خودم در خطرناك‌ترين مناطق جنگ بودم و زنده ماندم و خدا ما را نطلبيد ولي شهيد اربابي بعد از 32 سال از ما سبقت گرفت و جلو زد. اين مهم‌ترين خصلت شهداست. نيت، طينت و چهره شهيد ملكوتي بود. شب قبل از اعزام منزل ما حضور داشت و همانجا من به محمدتقي گفتم چهره‌اش خيلي نوراني شده است. در كل چهره زيبا و صورت نوراني داشت. دائم‌الوضو بود. اگر نمازش را به جماعت نمي‌خواند، نمازش را پنج وعده‌اي مي‌خواند.

دقيقاً همين پاكي و خلوص نيت شهيدان را از بقيه متفاوت مي‌كند.
اصلاً در اين موضوع شك نكنيد. آن زمان هم بچه‌هايي كه نزديك‌ترين افراد به خدا بودند اين حالت و منش را داشتند و شهيد هم همين حالات را داشت. كساني كه ملكوتي مي‌شوند از بقيه متفاوت هستند. اين ملكوتيت قبل از اعزام شهيد اربابي و زمان آمدن پيكرش كاملاً در چهره‌اش هويدا بود. زماني كه ايشان مي‌خواست سوار اتوبوس شود اشكم را همان وقت درآورد. خانم و بچه‌هايش موقع خداحافظي آنجا بودم و سعي مي‌كردم خويشتنداري كنم ولي نمي‌توانستم. حالت معصومانه چهره‌اش همان موقع مرا به گريه انداخت. شهيدان واقعاً به درجه‌اي مي‌رسند كه خداوند آنها را گلچين مي‌كند.

در پايان اگر ناگفته و ‌صحبتي از شهيد داريد بگوييد.
زماني كه در منطقه جنوب شرق و در تيپ جواد‌الائمه(ع) بود، اين احتمال را مي‌داديم كه شهيد شود. كارها و عملكردش از همان زمان طوري بود كه هر لحظه احتمال شهادتش را مي‌داديم. وقتي به او مي‌گفتيم مواظب باش، ممكن است شهيد شوي مي‌گفت بادمجان بم آفت ندارد و ما لياقت اين حرف‌ها را نداريم ولي كاملاً لايق شهادت بود و مزدش را هم گرفت.

وصيتنامه شهيد

«اگر خدا نظر لطف نمود و به فيض عظماي شهادت في سبيله نائل شدم، در مزار شهداي شهر شهيدپرور درق مرا دفن نماييد.  طبق شرع مقدس نسبت به غسل و كفن و تدفين اقدام شود.  مقداري از خاك تربت كربلا و مقداري از خاك منطقه فكه و شلمچه را داخل كفنم بريزيد و همسرم آيه‌الكرسي را روي كفنم بنويسد.

اگر مقدر بود والدين، نزديكان و همسرم نماز ليله الدفن را برايم اقامه كنند و همسرم سوره ياسين را روي قبرم ختم نمايد.  تا جايي كه امكان داد از اسراف پرهيز شود و رسومات اضافي كنار گذاشته شود و فقط به قدر كفايت و كمترين زحمت براي اطرافيان مراسم برگزار شود.

از والدين گرامي علي‌الخصوص مادر عزيزم مي‌خواهم برايم دعا كند كه دعاي والدين خيلي به درد مي‌خورد.  همسر عزيزم نيز مرا حلال كند و برايم دعا كند و در تربيت اسلامي فرزندان تمامي تلاش و همت خود را به خرج دهد تا اگر آبرويي در آن دنيا داشتم، شفاعتش را انجام دهم.

فرزندان عزيزم نسبت به نماز اول وقت و مراسمات مذهبي و جلسات قرآن خيلي اهميت بدهيد./روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • کمیل ۰۹:۲۲ - ۱۳۹۵/۰۳/۰۹
    0 0
    آقا در حلب شهید شده نه در درق.....درق محل تولد شهیده یکم دقت کنید
  • ۱۵:۵۹ - ۱۳۹۵/۰۳/۰۹
    0 0
    سبک بالان عاشق ..........

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس